عاشقانه ای از اینک شوکران


روزی که امدند خواستگاری،پدرم گفت:"نمی دانی چه خبر است مادر وپدر منوچهر آمدند خواستگاری تو".
خودش نیامد.پدرم از پنجره نگاه کرده بود.منوچهر گوشه ی اتاق نماز می خواند.مادرم یک هفته فرصت خواست تا جواب بدهد.من یک خواستگار پولدار تحصیلکرده داشتم.ولی منوچهر تحصیلا ت نداشت.تا دوم دبیرستان خوانده بود و رفته بود سر کار.توی مغازه مکانیکی کار میکرد.خانواده متوسطی داشت،حتی اجاره نشین هم بودند.هر کس میشنید میگفت:"تو دیوانه ای.حتما می خواهی بروی توی یک اتاق هم زندگی کنی.کی این کار را میکند؟"
خب من آن قدر منوچهر را دوست داشتم که این کار را می کردم.یک هفته شد یک ماه.ما هم را می دیدیم.منوچهر نگران بود.برای هر دویمان سخت شده بود این بلا تکلیفی.بعد از یک ماه صبرش تمام شد.گفت :"من می خواهم بروم کردستان،بروم پاوه.لااقل تکلیفم را بدانم.من چی کار کنم فرشته؟"
منوچهر صبور بود.بی قرار که می شد من هم بی طاقت می شدم.با خانواده ام حرف زدم.دایی هام زیاد موافق نبودند.گفتم:"اگر مخالفید با پدر می رویم محضر عقد می کنیم".
خیالم از بابت او راحت بود.آنها که کاری نمی تواتستند بکنند.به پدرم گفتم"نمی خواهم مهریه ام بیشتر از یک جلد قرآن ویک شاخه نبات باشد."اما به اصرار پدر برای اینکه فامیل حرفی نزنند به صد و ده هزار تومان راضی شدم.پدر منوچهر مهریهام را کرد صد و پنجاه هزار تومان.عید قربان عقد کردیم.عقد وارد شناسنامه ام نشد تا بتوانم درس بخوانم.

بیزاری

وقتی همه ازت متنفرند تو چرا دوستشون داشته باشی؟

غروب

شاخه ها پژمردست
سنگ ها افسردست
رود می نالد
جغد میخواند
غم بیامیخته با رنگ غروب
می تراود ز لبم قصه سرد:
دلم افسرده در این تنگ غروب

یا رب تو کلید صبح در چاه انداز

امشب به بر من است آن مایه ناز

یارب تو کلید صبح در چاه انداز 

      ای روشنی صبح به مشرق برگرد 

      ای ظلمت شب با من بیچاره بساز

-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.--.-.-.-.-.-



بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است

سکوت

یک کاغذ سفید را هرچقدر هم که سفید و تمیز باشد کسی قاب نمی گیرد ، برای ماندگاری باید حرفی برای گفتن داشت.

توهم


    از زمانی که تو را من دیدم...روزها میگذرد
   من ِ بی تو...روزها سختی اش را دیدم
      و دل در آرزوی رسیدن به تو است
      و دست خواهشمند لمس قلب پاک
         و فکر در خیال با تو بودن
         شوق صحبت با تو
              شوق لمس عشق و ...
            و صدایی از دور...
         وصدایی نزدیک
         می پراند فکرم را از تو
           به سوی نزدیک تر 
          به خودم،
           که چه بودم
         هستم
           خواهم بود




یکی منو احضار کنه


باور ندارم هر چیزی که میشنوم هر چیزی که می بینم...
انگار همه ی دنیا واسه این ساخته شده که منو فریب بده
همه چیز دروغه هیچ لذتی راست نیست هیچ چیز وجود خارجی نداره
انگار همین الان توی برزخم...فقط نمیدونم کی مردم،اصلا من بدنیا اومدم؟
مثله روحی می مونم که داره از بالا به همه ی دنیا نگاه میکنه و دستش به هیچ چیز نمیرسه

                                         یکی منو احضار کنه

تو هم بگذر از این تنها


در این دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال ما
     همه از من گریزانند

                      تو هم بگذر از این تنها
    یه نیرویی هست که منو تنها نگه میداره،نیرویی که یه دلیل فیزیکی     قوی داره.شاید اگه از تنهایی در بیام یه جایی به یه چیزی بربخوره       یه اتفاق بیافته که نباید...
    چرا من؟
تا کی باید سرکوب کنم نیازهایی که منو افسرده میکنه براورده نشدنش،منو عقب نگه میداره

عشق

عشق لذتی اغلب مثبت است که موضوع آن زیبایی است ، همچنین احساسی عمیق، علاقه‌ای لطیف و یا جاذبه‌ای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و می‌تواند در حوزه‌هایی غیر قابل تصور ظهور کند.عشق و احساس شدید دوست داشتن می‌تواند بسیار متنوع باشد و می‌تواند علایق بسیاری را شامل شود.

در بعضی از مواقع، عشق بیش از حد به چیزی می‌تواند شکلی تند و غیر عادی به خود بگیرد که گاه زیان آور و خطرناک است و گاه احساس شادی و خوشبختی می‌باشد. اما در کل عشق باور و احساسی عمیق و لطیف است که با حس صلح‌دوستی و انسانیت در تطابق است. عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی انتها برای دیگران است. در واقع عشق را می‌توان یک احساس ژرف و غیر قابل توصیف انسانی دانست که فرد آنرا در یک رابطه دوطرفه با دیگری تقسیم می‌کند. با این وجود کلمه «عشق» در شرایط مختلف معانی مختلفی را بازگو می‌کند: علاوه بر عشق رومانتیک که ملغمه‌ای از احساسات و میل جنسی است، انواع دیگر عشق مانند عشق عرفانی عشق افلاطونی، عشق مذهبی، عشق به خانواده را نیز می‌توان متصورشد و درواقع این کلمه را می‌توان در مورد علاقه به هرچیز دوست داشتنی و فرح بخش مانند فعالیت‌های مختلف و انواع غذا به کار برد.


در گذشته پنداشته می‌شد که واژهٔ عشق ریشهٔ عربی دارد. ولی عربی و عبری هر دو از خانواده‌ٔ زبان‌های سامی‌اند، و واژه‌های ریشه‌دار سامی همواره در هر دو زبان عربی و عبری با معنی‌های همانند برگرفته می‌شوند. و شگفت است که واژهٔ «عشق» همتای عبری ندارد و واژه‌ای که در عبری برای عشق به کار می‌رود اَحَو (ahav) است که با عربی حَبَّ (habba) خویشاوندی دارد. ولی دیدگاه جدید پژوهشگران این است که واژهٔ «عشق» از iška اوستایی به معنی خواست، خواهش، گرایش ریشه می‌گیرد که آن نیز با واژهٔ اوستایی iš به معنی «خواستن، گراییدن، آرزو کردن، جست‌وجو کردن» پیوند دارد. هم‌چنین، به گواهی شادروان فره‌وشی، این واژه در فارسی میانه به شکلِ išt به معنی خواهش، گرایش، دارایی و توان‌گری، خواسته و داراک باز مانده‌است. خود واژه‌های اوستایی و سنسکریت نام برده شده در بالا از ریشهٔ هند و اروپایی(زبان آریاییان) نخستین یعنی ais به معنی خواستن، میل داشتن، جُستن می‌آید که ریخت نامی آن aisskā به چم خواست، گرایش، جست‌وجو است. گذشته از اوستایی و سنسکریت، در چند زبان دیگر نیز برگرفته‌هایی از واژهٔ هند و اروپایی نخستین ais بازمانده‌است.

فردوسی نیز که برای پاس‌داری از زبان فارسی از به کار بردن واژه‌های عربی آگاهانه و کوش‌مندانه خودداری می‌کند ولی واژهٔ عشق را به آسانی و باانگیزه به کار می‌برد و با آن که آزادی سرایش به او توانایی می‌دهد که واژهٔ دیگری را جای‌گزین عشق کند، واژهٔ حُب را به کار نمی‌برد.

در زبان فارسی به کسی که دارای احساس عشق نسبت به کسی دیگر است، دلدار و به کسی که عشق مورد احساس عشق طرف دیگر است؛ دلبر یا دلربا میگویند.واژه عشق در ادبیات فارسی به ویژه ادبیات غنایی، پایگاه و اهمیتی ویژه و والا دارد و بسیاری از شاعران پارسی گوی، درباه عشق و عاشقی، وصف معشوق و سختی های عاشقی، اشعاری با ارزش ادبی والا دارند.همچنین در پاره ای اوقات، این کلمه درباره عشق انسان به خدا نیز آمده است که در مقوله عرفان و مذهب می گنجد.


اگر چه تعریف دقیق کلمه «عشق» کار بسیار سختی است و مستلزم بحث‌های طولانی و دقیق است، اما جنبه‌های گوناگون آن را می‌توان از طریق بررسی چیزهایی که «عشق» یا عاشقانه «نیستند» تشریح کرد. عشق به عنوان یک احساس مثبت (وشکل بسیار قوی «دوست داشتن») معمولاً درنقطه مقابل تنفر (یا بی احساسی محض) قرار می‌گیرد و در صورتی که درآن عامل میل جنسی کمرنگ باشد و یک شکل خالص و محض رابطه رمانتیک را متضمن باشد، با کلمه شهوت قابل قیاس است؛ عشق در صورتی که یک رابطه بین فرد ودیگر افراد را توصیف کند که درآن زمزمه‌های رمانتیک زیادی وجود دارد در مقابل دوستی و رفاقت قرار می‌گیرد؛ با وجود آنکه در برخی از تعاریف «عشق» بروجود رابطه دوستانه بین دو نفر در بافت‌های خاص تاکید دارد.

«عشق» در معنای عام خود بیشتر به وجود رابطه دوستانه بین دونفر دلالت دارد. عشق معمولاً نوعی توجه واهمیت دادن به یک شخص یا شیء است که حتی گاهی این عشق محدود به خود نمی شود (مفهوم خودشیفتگی). با این وجود در مورد مفهوم عشق نظرات متفاوتی وجود دارد. عده‌ای وجود عشق را نفی می‌کنند. عده‌ای هم آنرا یک مفهوم انتزاعی جدید می‌دانند و تاریخ «ورود» این واژه به زبان انسان‌ها و در واقع اختراع آن را طی قرون وسطی یا اندکی پس از آن می‌دانند که این نظر با گنجینه باستانی موجود در زمینه عشق و شاعری در تضاد است.[۸]. عده دیگری هم می‌گویند که عشق وجود دارد و یک مفهوم انتزاعی صرف نیست، اما نمی‌توان آن را تعریف کرد و در واقع کمیتی معنوی و متافیزیک است. برخی از روان‌شناسان اعتقاد دارند که عشق عمل به عاریه سپردن «مرزهای خودی» یا «حب نفس » به دیگران است. عده‌ای هم سعی دارند عشق را از طریق جلوه‌های آن در زندگی امروزی تعریف نمایند.

تفاوت‌های فرهنگی میان کشورها و اقوام مختلف امکان دستیابی به یک معنای عمومی و فراگیر درمورد کلمه عشق را تقریبا ناممکن ساخته‌است. در توصیف کلمه عشق ممکن است عشق به یک نفس یا عقیده، عشق به یک قانون یا موسسه، عشق به جسم (بدن)، عشق به طبیعت، عشق به غذا، عشق به پول، عشق به آموختن، عشق به قدرت، عشق به شهوت، و یا عشق به انواع مفاهیم دیگر مد نظر باشد و افراد مختلف برای افراد و چیزهای مختلف درجه دوست داشتن متفاوتی را بروز می‌دهند. عشق مفهومی انتزاعی است که تجربه کردن آن بسیار ساده تر از توصیفش است. به علت پیچیدگی مفهوم عشق و انتزاعی بودن آن معمولاً بحث درمورد آن به کلیشه‌های ذهنی خلاصه می‌شود و درمورد این کلمه ضرب المثل‌های زیادی وجود دارد، از گفته ویرژیل یعنی «عشق همه جا را تسخیر می‌کند» گرفته تا آواز گروه بیتلز یعنی «همه چیزی که به آن احتیاج داری عشق است»


                                        




نویسهٔ چینی سنتی به مفهوم عشق (愛) که از یک قلب (در وسط) تشکیل شده که حاوی «کشش»، «احساس» یا «تفاهم» است و یک احساس با ارزش را تداعی می‌کند.