هیچ است 3

نمیتونم چیزی بنویسم به جز شعرهایی که مال خودم نیستو فقط نزدیک به اون چیزیه که چشمها میبینه و هر روز لمس میکنم...اصلا از چی بنویسم ته بن بست دیواره و برگشت به عقب محال

برای گذشتن از این دیوار بلند یه پرش لازمه که فعلا توانش نیست


هر روزه عمرم از دیروز بدتره

عمری که هر نفس بی غم نمیگذره

دلگیرو خسته ام  بی روح و ساکتم

نبضم نمیزنه           پلکم نمیپره




اون روبروم داره پرواز می کنه
می بینمش هنوز از پشت پنجره

هی دست تکون میدم هی داد میزنم
اون سنگدل ولی هم کوره هم کره