سقوط


ای سقوط بی تامل زیر تکبیر مداوم
محتضر شرم قدیمی ای تباهی مقاوم
به کدوم مذهب شومی که چشات رنگ غروره
می شنوم صدای مرگ و بی ترحم تو عبورِ
تو خودت خواستی که دنیا به حضور تو بخنده
این طبیعیه که روحت تو گذشته ها بگنده
وقتی تفسیر حضورت بی بها و بی دلیله
تو نماینده قومی شدی که تنش علیله
من چرا باید نگامو با چشای تو بسنجم
تو گلوت هرزه می خونه چرا از صدات نرنجم
بوی یک عقده ی پنهون میاد از کاسه ی چشمات
یه هزارس که تو داری این جناز رو رو دستات
من خجالت زده ی گناه مرسوم تو هستم

تو حماتت طلوعی و من از معجزه خستم


شاهین

چشم من و گوش من


...در این متفرقه ها گاهى از عقل و هوش به این عنوان انتقاد شده که عقل و هوش دشمن انسان است، به معنى اینکه آسایش را از انسان سلب مى کند، راحت را از انسان مى گیرد، عامل سلب آسایش و راحتى است، چرا؟ براى اینکه انسان اگر عقل و هوش نداشته باشد حس نمى کند، وقتى حس نکند ناراحتیها را درک نمى کند، و وقتى که موجبات ناراحتى را درک نکرد آن دردى که ناشى از این موجبات ناراحتى است برایش پیدا نمى شود. مثلاً شعر معروفى است که مى گوید:
دشمن جان من است عقل من و هوش من کاش گشاده نبود چشم من و گوش من خود ما هم گاهى مثلاً مى گوییم: خوشا به حال فلان کس که بعضى چیزها را نمى فهمد، یا: خوشا به حال تو، چقدر تو راحتى که نمى فهمى، من بدبختم که حس مى کنم و مى فهمم. فرخى یزدى از شعراى انقلابى نیم قرن اخیر مى گوید:

چیزهایى که نبایست ببیند بس دید به خدا قاتل من دیده ی بیناى من است