هوس 7

هوس چی میتونه باشه؟؟؟

الکی


چرا همیشه من کمم؟؟؟

چرا نمیشه انقدر بزرگ بشم که هر کسی از هز طرفی که بره بخوره به من 

نه حالا انقدر ولی این حد که یه شعاع چند کیلومتری هم بهم برخورد کنه کافیه!




بیست سال دیگه هم که بشه من کمم

داره حالم بهم میخوره

باید فرار کنم

از یه سمت صدای صحبت دو نفر

یه سمت دیگه خنده های دو نفر دیگه

من این وسط حتی حق داشتن ......هیچ...... ندارم

هوس ۶


قبل از اینکه لذت همخوابگی باعشق راامتحان کرده باشی،نمیر.

ومن هیچ وقت کسی را نداشتم


حمام نمی گرفتم، ریشهایم را
نمی تراشیدم ودندانهایم رامسواک نمیزدم،
چون عشق خیلی
دیر به من آموخت که آدم خودش را برای کسی مرتب می کند،
برای کسی لباس می پوشدوبرای کسی عطر می زند ومن هیچ
وقت کسی را نداشتم.

مرگ


چھ لغت بیمناک و شورانگیزی است !از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می دھد :
خنده را از لبھا می زداید ، شادمانی را از دلھا می برد ، تیرگی و افسردگی آورده ھزار گونھ
اندیشھ ھای پریشان از جلو چشم می گذراند .
زندگانی از مرگ جدائی ناپذیر است . تا زندگانی نباشد مرگ نخواھد بود و ھمچنین تا مرگ
نباشد زندگانی وجود خارجی نخواھد داشت . از بزرگترین ستاره آسمان تا کوچکترین ذره روی
زمین دیر یا زود می میرند : سنگھا ، گیاه ھا ، جانوران ھرکدام پی در پی بدنیا آمده و بھ سرای
نیستی رھسپار شده در گوشھ فراموشی مشتی گرد و غبار می گردند ، زمین لاابالیانھ گردش خود
را در سپھر بی پایان دنبال می کند ؛ طبیعت روی بازمانده آنھا دو باره زندگانی را از سر می
گیرد : خورشید پرتو افشانی می نماید ، نسیم می وزد ، گلھا ھوا را خوشبو می گردانند ، پرندگان
نغمھ سرائی می کنند ، ھمھ جنبندگان بھ جوش و خروش می آیند . آسمان لبخند می زند ، زمین
می پروراند ، مرگ با داس کھنھ خود خرمن زندگانی را درو می کند. مرگ ھمھ ھستیھا را بھ
یک چشم نگریستھ و سرنوشت آنھا را یکسان می کند : نھ توانگر می شناسد نھ گدا ، نھ پستی نھ
بلندی و در مغاک تیره آدمیزاد ، گیاه و جانور را در پھلوی یکدیگر می خواباند ، تنھا در
گورستان است کھ خونخواران و دژخیمان از بیدادگری خود دست می کشند ، بی گناه شکنجھ نمی
شود ، نھ ستمگر است نھ ستمدیده ، بزرگ و کوچک در خواب شیرینی غنوده اند . چھ خواب
آرام و گوارائی است کھ روی بامداد را نمی بینند ، داد و فریاد و آشوب و غوغای زندگانی را
نمی شنود . بھترین پناھی است برای دردھا ، غمھا ، رنجھا و بیدادگریھای زندگانی . آتش
شرربار ھوی و ھوس خاموش می شود . ھمۀ این جنگ و جدالھا ، کشتارھا ، درندگیھا ،
کشمکشھا و خود ستائیھای آدمیزاد در سینۀ خاک تارک و سرد و تنگنای گور فروکش کرده آرام
می گیرد .


مرگ-هدایت

تابستونه ،فصل بازی و خنده...


این آهنگ اون برنامه تابستون بود که...میدونم یادتونه
اما...
برای من هیچ تابستونی رنگ بازی و خنده نداشت،هیچ جای زندگیم خنده نداره،بلکه خنده داره!
تابستون واسه من جز بوی تینر و خستگی از بالا پایین شدن روی چهار پایه چیز دیگه ای نیست
قلم به دست رنگهای روغنی و پلاستیک و خانه هایی عتیقه تر از صاحبانشان
تحقیری که توی ایم خونه ها میشم و شدم ،و شخصیت یک کارگرو پیدا کردن
و از دید خیلی های کوته فکر یاد گیری صنعت!
برای پول تو جیبی که حقمه از فرزند بودن و کمک به معیشت خانواده وامسال عروسی برادر و جهاز خواهر
و من که هم تو قضیه دانشگاه و... همه بیست و دو سال زندگی و تنهایی سوختم برای برادر بزرگ و خواهر کوچکتر
کسی منو جدی نگرفت به قولی ما همون بدبختی بودیم که هستیم...
برای پدر تابستونا اوستام(کارگر ساده با روزی 10تومن) و بقیه فصول گوشه گیری جدا افتاده

عبور

همه لینکهای دوستان و پاک کردم ،اصلا مخاطب برام مهم نیست واسه خودم مینویسم

واسه تنهایی هام

منی که حتی از خودم گذشتم دیگه این دنیا رو جدی نمیگیرم

اینجا یه شوخی یه خواب بزرگه