درد تو واسش یه عادته

دل تو اگه مثه سنگ شده
دل من خیلی برات تنگ شده

اگه درد تو واسش یه عادته
کاری که نمی کنه شکایته

تو رو و دیده و به تو دل بسته
دل ِ از عالم و آدم خسته 

ای که دستای تو از من دوره
بیا که مردم از این دلشوره



توی آتیش چشات می سوزه
دل من داره به پات می سوزه

اگه بی تو بی سر و سامونه
قدر چشمای تو رو میدونه

دل تو سفره ی رنگینه ببین
دل من بی کس و غمگینه ببین

تو که نیستی همه چی دلگیره
بیا که بی تو دلم میمیره


------------------------------
دلشوره...ژاکت...چاوشی
  

دیگه دیگه


تا... واقعا اتفاق بیافته

اشک

تو اتاق که درو میبندم سرمو روی بالش میذارم وقتی برمیدارم بالش خیسه خیسه!!!

جواب تمام سوالات


هیچ است!!!
و البته تنهایی که توی تمام روزها و خیالات من بوده و هست



............................................................................................

از نامه های نیما یوشیج:
من غیر از همه ی مردم هستم.هرچه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده به قلبم بخشیده ام و حالا میخواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خویش به سمت تو پرتاب کنم و این خیال مدتی است که ذهن مرا تسخیر کرده است.
اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا امید نوازش تو را به من نمیدهد،آنجا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است که من سرنوشت نا مساعد خودرا تماشا میکنم .
حال من یک بسته اسرار مرموزم، یک بنای کهنه ام که دستبردهای روزگار مرا سیاه کرده است.
یک دوران عجیب خیالی در من مشاهده میشود.سرم به شدت میچرخد.برای اینکه از پا نیافتم ... تو مرا مرمت کن


ای کاش


هیچ خیالی توی سر منه خیالاتی نیست یه جورایی بی خیالم...
اما یه چیزی هست یه چیزی که همیشه بوده
چند شب پیش یه خوابی دیدم که حتی وقتی بیدار شدم یه لحظه فکر کردم واقعیته که ای کاش بود...با اینکه خیلی وقته بهش فکر نمیکنم اما باز خوابشو دیدم
.
.
.
روزها میگذره و همچنان نگاه ها از پشت شیشه مغازه ادامه داره نگاه هایی به هیچ

بدون شرح




عکسهای دیگه توی ادامه مطلب


ادامه مطلب ...

صورتکها


آشنایی آنها در سینما شروع شد . هر دفعه که چراغها روشن میشد، به هم نگاه می کردند . تا اینکه در موقع خروج از سینما با هم حرف زدند و چیزیکه از ساعت اول منوچهر را شیفته خجسته کرد سادگی او بود درهمانجا اقرار کرد که شبهای دوشنبه به سینما می آ ید و سه شب دوشنبه دیگر این ملاقات ت کرار شد تا شب سوم منوچهر او را با اتومبیل خود در خیابان لختی به خانه اش رسانید .
باندازه ای منوچهر فریفته خجسته شده بود که همه معایب ومحاسن او، همه حرکاتش، سلیقه وحتی غلطهای املایی که در کاغذ هایش می کرد برای منوچهر بهتر از آن ممکن نبود. این یک ماهی که با هم آشنا بودند بهترین دوره زندگی او بشمار میرفت.

--------------------------

ادامه مطلب ...

دنیا بدون عشق خیلی سرده


خسته شدم خسته هر چی درده
آی رو دوش من درده هزار تا مرده

جنگ با این همه غم و غریبی
یکی بگه رسم کدوم نبرده

بهار و پاییز و زمستون چیه!

برگ درخت من همیشه زرده

وقتی زمونه رو گرفته از من
دلم دیگه دنبال چی بگرده

ای دلخور از گریه ، مرد پر از گریه
بغض ترک خورده ، دریاچه ی مرده

با گریه جاری شو ، بازم بهاری شو
با درد خلوت کن ، از غم شکایت کن

هزار تا خورشید واسه ی ما کمه
دنیا بدونه عشق خیلی سرده

باید بسازه و بسوزه با غم
دلی که بازیچه ی داغ و درده

حتی بخوابم روز خوش ندیدم
بپرس از این چشما که خواب گرده

منتظره کدوم خوشی بمونم
دنیا مگه چی داشته رو نکرده