کابوس



وقتی که زندگی یه تئاتر مزخرفه
تنها به جرعه های فراموشی دلخوشم


کسی و مثله من پیدا نمیکنی که هنگام بیداری بختک روش افتاده باشه و هر تصویری که میبینه کابوس باشه
وقتی چشمات میبینن و نمیتونی لمس کنی زیبایی هارو
وقتی کسی صداتو نمیشنوه و فریادت به جایی نمیرسه

بدتر از همه اینه که شبها هم تصاویر دیده شده روز توی خواب مرور میشن


دستم به جایی بند نیست و نه دل کسی به بودن من خوش
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد