مرگ


چرا از مرگ میترسید؟

چرا زین خواب جان آرام شیرین روی گردانید؟

چرا آغوش گرم مرگ را افسانه میدانید؟

مگر می این چراغ بزم جان مستی نمی آرد؟

مگر افسون افسونکار نهال بیخودی را در زمین جان نمی کارد؟

مگر این می پرستی ها و مستی ها،برای یک نفس آسودگی از رنج هستی نیست؟

مگر دنبال آرامش نمی گردید؟

چرا از مرگ می ترسید؟

کجا آرامشی از مرگ خوشتر کس توان دید؟

می و افسون فریبی تیز بال و تند پرواز ند،

اگر درمان اندوهند،خماری جانگزا دارند

نمی بخشند جان خسته را آرامش جاوید

خوش آن مستی که هشیاری نمی بیند

چرا از مرگ می ترسید؟