سلام..........به سال جدید
سلام به وبلاگم
سلام به اونایی که میومدن اینجا و من نمشناسمشون
سلام به تنهایی خودم که خیلی با وفاس
سلام به هیچ
داشتم به چرت نویسی عادت می کردم اما دیگه نشد حالا دوباره من اینجام و به نوشتن چرت ترین خیالات واقعی زندگی هیچ خودم ادامه میدم .......
این مدت که نبودم سرم خیلی شلوغ بود،تقریبا از دنیای مجازی فاصله گرفتم و توی واقعیت اتفاقایی افتاد که جدید بودن ولی اون اتفاقی نبود که منو راضی کنه ...
سلام ...
هیچ است!!!
و البته تنهایی که توی تمام روزها و خیالات من بوده و هست
............................................................................................
از نامه های نیما یوشیج:
من غیر از همه ی مردم هستم.هرچه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده به قلبم بخشیده ام و حالا میخواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خویش به سمت تو پرتاب کنم و این خیال مدتی است که ذهن مرا تسخیر کرده است.
اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا امید نوازش تو را به من نمیدهد،آنجا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است که من سرنوشت نا مساعد خودرا تماشا میکنم .
حال من یک بسته اسرار مرموزم، یک بنای کهنه ام که دستبردهای روزگار مرا سیاه کرده است.
یک دوران عجیب خیالی در من مشاهده میشود.سرم به شدت میچرخد.برای اینکه از پا نیافتم ... تو مرا مرمت کن
هیچ خیالی توی سر منه خیالاتی نیست یه جورایی بی خیالم...
اما یه چیزی هست یه چیزی که همیشه بوده
چند شب پیش یه خوابی دیدم که حتی وقتی بیدار شدم یه لحظه فکر کردم واقعیته که ای کاش بود...با اینکه خیلی وقته بهش فکر نمیکنم اما باز خوابشو دیدم
.
.
.
روزها میگذره و همچنان نگاه ها از پشت شیشه مغازه ادامه داره نگاه هایی به هیچ
همون خیالش هم زیاده...باور کن...
بدتر از همه اینه که شبها هم تصاویر دیده شده روز توی خواب مرور میشن
وقتی چشم نداری فقط آرزو داری چشم داشته باشی و ببینی
اما وقتی چشم داری آرزوی اینو داری که هرچی چشم میبینه داشته باشی
همون بهتر که کور باشی وقتی به هیچ نمیرسی که میبینی
آره من هستم و هنوز نفس می کشم
یه مدت درگیر عروسی بودم البته نه واسه خودم ،عروسی داداشم بود
نمیدونم کی نوبت ما میشه :)
البته این *ما* منظورم خودم تنهاست چون فعلا خبری از اون که با من بشیم ما نیست
آهان یه چیز جالب :چند بار به من زنگ زدو خواست که آشنا بشیم،بهش میگم شمارمو از کجا اوردی میگه همینجوری گرفتم!
نمیدونم کیه که سر کارم گذاشته...صداشم آشنا نیست...شاید بعدا بیشتر ازش نوشتم
هوس چی میتونه باشه؟؟؟
چرا همیشه من کمم؟؟؟
چرا نمیشه انقدر بزرگ بشم که هر کسی از هز طرفی که بره بخوره به من
نه حالا انقدر ولی این حد که یه شعاع چند کیلومتری هم بهم برخورد کنه کافیه!
بیست سال دیگه هم که بشه من کمم
باید فرار کنم
از یه سمت صدای صحبت دو نفر
یه سمت دیگه خنده های دو نفر دیگه
من این وسط حتی حق داشتن ......هیچ...... ندارم