همه ی نوشته هامو سوزوندم(هر روز به قتل میرسمو شعر من فقط ،به انتشار شعله کبریت میرسه)
دیگه از گذشته چیزی ندارم که یادم بیاد حتی چیزی که امروز دیدم و مربوط به اون نوشته ها میشه
هرچی هست همین حالاست همین امروز
و نوشته های این وبلاگ که با یه دکمه حذف میشن
و آینده.
آینده ای که آیینه اش همین گذشته ی سوخته است
امیدی هست؟تاریکه؟کور شدم؟
هرچی هست سیاهه.مشکی.
و
الان یه نفر گفت :" امیدواری چیز خوبیه ولی نه در مورد این جور چیزا.. "
اما من فقط به خودم امیدوار شدم ها!!!
راستی..
خیلی هم خوب نیست تو واقعیت بعضی چیزا رو لمس کنی...!!!!
همون خیالش هم زیاده...باور کن...