هیچ است!!!
و البته تنهایی که توی تمام روزها و خیالات من بوده و هست
............................................................................................
از نامه های نیما یوشیج:
من غیر از همه ی مردم هستم.هرچه تصادف و سرنوشت و طبیعت به من داده به قلبم بخشیده ام و حالا میخواهم قلب سمج و ناشناس خود را از انزوای خویش به سمت تو پرتاب کنم و این خیال مدتی است که ذهن مرا تسخیر کرده است.
اما هیهات که بخت من و بیگانگی من با دنیا امید نوازش تو را به من نمیدهد،آنجا در اعماق تاریکی وحشتناک خیال و گذشته است که من سرنوشت نا مساعد خودرا تماشا میکنم .
حال من یک بسته اسرار مرموزم، یک بنای کهنه ام که دستبردهای روزگار مرا سیاه کرده است.
یک دوران عجیب خیالی در من مشاهده میشود.سرم به شدت میچرخد.برای اینکه از پا نیافتم ... تو مرا مرمت کن
هیچ خیالی توی سر منه خیالاتی نیست یه جورایی بی خیالم...
اما یه چیزی هست یه چیزی که همیشه بوده
چند شب پیش یه خوابی دیدم که حتی وقتی بیدار شدم یه لحظه فکر کردم واقعیته که ای کاش بود...با اینکه خیلی وقته بهش فکر نمیکنم اما باز خوابشو دیدم
.
.
.
روزها میگذره و همچنان نگاه ها از پشت شیشه مغازه ادامه داره نگاه هایی به هیچ
خسته شدم خسته هر چی درده
آی رو دوش من درده هزار تا مرده
جنگ با این همه غم و غریبی
یکی بگه رسم کدوم نبرده
بهار و پاییز و زمستون چیه!
برگ درخت من همیشه زرده
وقتی زمونه رو گرفته از من
دلم دیگه دنبال چی بگرده
ای دلخور از گریه ، مرد پر از گریه
بغض ترک خورده ، دریاچه ی مرده
با گریه جاری شو ، بازم بهاری شو
با درد خلوت کن ، از غم شکایت کن
هزار تا خورشید واسه ی ما کمه
دنیا بدونه عشق خیلی سرده
باید بسازه و بسوزه با غم
دلی که بازیچه ی داغ و درده
حتی بخوابم روز خوش ندیدم
بپرس از این چشما که خواب گرده
منتظره کدوم خوشی بمونم
دنیا مگه چی داشته رو نکرده